آموزش مالی و اقتصادی

منحنی فیلیپس چیست و چه ارتباطی با تورم و بیکاری دارد؟

منحنی فیلیپس یکی از مفاهیم بنیادین در اقتصاد کلان است که رابطه میان نرخ تورم و نرخ بیکاری را توضیح می‌دهد. این منحنی نشان می‌دهد وقتی بیکاری در اقتصاد بالا باشد، فشار برای افزایش دستمزدها و در نتیجه تورم کمتر است؛ اما در شرایطی که بیکاری پایین قرار گیرد، شرکت‌ها برای جذب نیروی کار مجبور به افزایش سریع‌تر دستمزدها می‌شوند که به افزایش تورم منجر می‌شود. بنابراین، منحنی فیلیپس رابطه‌ای معکوس میان بیکاری و تورم را در کوتاه‌مدت نمایش می‌دهد، هرچند در بلندمدت با در نظر گرفتن انتظارات تورمی و مفهوم نرخ طبیعی بیکاری، این رابطه از بین می‌رود و بیکاری به سطحی پایدار بازمی‌گردد. این مفهوم ابزار مهمی برای تحلیل سیاست‌های پولی و مالی و درک پویایی‌های اقتصاد کلان محسوب می‌شود.

منحنی فیلیپس چیست و چه ارتباطی با تورم و بیکاری دارد؟

آموزش منحنی فیلیپس به زبان ساده

برای درک منحنی فیلیپس به زبان ساده کافی است در نظر گرفته شود که سیاست‌گذاران اقتصادی همواره باید میان دو هدف مهم یعنی تورم پایین و بیکاری پایین تعادل برقرار کنند. اگر بیکاری کاهش یابد، معمولا دستمزدها و قیمت‌ها رشد می‌کنند و تورم بالا می‌رود؛ و اگر دولت بخواهد نرخ تورم را مهار کند، احتمالا باید بیکاری بیشتری بپذیرد. این مبادله همان چیزی است که آموزش منحنی فیلیپس در اقتصاد کلان بر آن تاکید می‌کند.

لیپسی با ارائه مبانی نظری، توضیح داد که این رابطه از منطق بازارهای کار ناشی می‌شود؛ در شرایط مازاد تقاضا برای نیروی کار، قیمت‌ها و دستمزدها رشد می‌کنند و در شرایط مازاد عرضه کاهش می‌یابند. ساموئلسن و سولو در سال ۱۹۶۰ این رابطه را از دستمزدها به سطح عمومی قیمت‌ها تعمیم دادند و زمینه را برای رابطه تورم و منحنی فیلیپس فراهم کردند.

رابطه منحنی فیلیپس در کوتاه مدت و بلندمدت

در رابطه منحنی فیلیپس در کوتاه مدت، سیاست‌گذاران می‌توانند میان نرخ بیکاری کمتر و تورم بالاتر یا بالعکس انتخاب کنند. اما در بلندمدت، همان‌طور که میلتون فریدمن و ادموند فلپس توضیح دادند، این رابطه پایدار نیست. بر اساس نظریه نرخ طبیعی بیکاری، در بلندمدت منحنی فیلیپس بلندمدت عمودی می‌شود و نرخ بیکاری به سطح طبیعی خود بازمی‌گردد، بدون آنکه تورم بتواند اشتغال را افزایش دهد.

در دهه ۱۹۷۰، با بروز پدیده رکود تورمی، اقتصاددانان کلاسیک جدید با نظریه انتظارات عقلایی نشان دادند که حتی در کوتاه‌مدت نیز اگر سیاست‌های دولت پیش‌بینی شود، رابطه پایدار بین بیکاری و تورم شکل نمی‌گیرد. در مقابل، کینزی‌های جدید با پذیرش نقش انتظارات اما تاکید بر ناکارآمدی بازارها، استدلال کردند که منحنی فیلیپس در کوتاه مدت و حتی در بلندمدت می‌تواند شیب منفی داشته باشد، هرچند در بلندمدت این شیب ضعیف‌تر و به خط عمودی نزدیک‌تر است.

منحنی فیلیپس در زمان بحران‌های مالی

در دوره‌های بحران‌‌های مالی، رابطه میان تورم و بیکاری در چارچوب منحنی فیلیپس پیچیده‌تر می‌شود. به طور معمول، بحران‌های مالی با رکود اقتصادی، کاهش تقاضای کل و افزایش بیکاری همراه هستند. در چنین شرایطی، حتی اگر تورم کاهش یابد، کاهش بیکاری با سیاست‌های پولی و مالی انبساطی به‌سادگی امکان‌پذیر نیست، زیرا بی‌اعتمادی سرمایه‌گذاران و ضعف سیستم بانکی مانع اثرگذاری این سیاست‌ها می‌شود. به همین دلیل، منحنی فیلیپس در زمان بحران‌های مالی ممکن است دچار تغییر شکل یا حتی فروپاشی رابطه سنتی خود شود و هم‌زمان تورم بالا و بیکاری زیاد (رکود تورمی) مشاهده شود.

یکی از مباحث کلیدی در این دوره‌ها، انتقال منحنی فیلیپس است. عواملی مانند سقوط بهره‌وری، بی‌ثباتی بازارهای مالی، افزایش نااطمینانی و تغییر انتظارات تورمی باعث می‌شوند منحنی به سمت راست منتقل شود. این انتقال به معنای آن است که برای هر سطحی از بیکاری، نرخ تورم بالاتری تجربه خواهد شد. در مقابل، اگر دولت بتواند با اصلاح ساختار بازار کار، حمایت از سیستم مالی، آموزش و بازآموزی نیروی کار و افزایش کارآیی، بهره‌وری را بالا ببرد، منحنی به سمت چپ حرکت می‌کند و دستیابی به بیکاری کمتر همراه با تورم پایین‌تر ممکن می‌شود.

به همین دلیل، در دوران بحران‌های مالی، سیاست‌گذاران تلاش می‌کنند با ترکیبی از سیاست‌ پولی، سیاست مالی و ساختاری نه‌تنها رکود و بیکاری را کاهش دهند، بلکه انتظارات تورمی را نیز مدیریت کنند. نتیجه این اقدامات می‌تواند در بلندمدت، کاهش هزینه مبادله میان تورم و بیکاری و بازگشت تدریجی منحنی فیلیپس به تعادل پایدار باشد.

تفاوت نظریه فیلیپس و کینز

نظریه کینز بر این اصل استوار بود که سطح اشتغال و تولید در اقتصاد بیشتر به تقاضای کل وابسته است (اقتصاد کینزی). کینز معتقد بود دولت می‌تواند از طریق سیاست‌های مالی و پولی انبساطی (مانند افزایش هزینه‌های عمومی یا کاهش نرخ بهره) سطح تقاضا را بالا ببرد، تولید را افزایش دهد و بیکاری را کاهش دهد. در نگاه او، تمرکز اصلی بر تحریک تقاضا و مدیریت چرخه‌ تجاری بود و رابطه مستقیمی میان بیکاری و تورم به‌طور صریح مطرح نمی‌شد.

اما نظریه فیلیپس، که سال‌ها بعد مطرح شد، به‌طور مشخص به رابطه معکوس میان تورم و بیکاری پرداخت. فیلیپس نشان داد که با کاهش بیکاری، فشار بر دستمزدها افزایش می‌یابد و همین امر به تورم بالاتر منجر می‌شود. بنابراین، منحنی فیلیپس برخلاف دیدگاه کلی کینز، نوعی مبادله (Trade-off) میان تورم و بیکاری را تصویر می‌کرد. در حالی‌که کینز کاهش بیکاری را بدون توجه جدی به پیامدهای تورمی تجویز می‌کرد، فیلیپس نشان داد که سیاست‌های کینزی برای کاهش بیکاری می‌تواند به قیمت افزایش تورم تمام شود.

منحنی فیلیپس در اقتصاد ایران

منحنی فیلیپس در اقتصاد ایران به دلیل ویژگی‌های خاص ساختاری و نهادی، تفاوت‌های قابل‌توجهی با الگوهای کلاسیک در اقتصادهای توسعه‌یافته دارد. بازار کار ایران با سهم بالای بخش غیررسمی، محدودیت‌های شغلی برای زنان و جوانان، و نرخ مشارکت پایین اقتصادی شناخته می‌شود؛ عواملی که باعث می‌شوند رابطه میان تورم و بیکاری کمتر از حالت تئوریک خود عمل کند. علاوه بر این، یارانه‌های گسترده انرژی و کالاهای اساسی، سیاست‌های تثبیت ارزی و کنترل‌های دستوری بر قیمت‌ها موجب شده‌اند که تورم در بسیاری از موارد، بازتاب مستقیم تقاضای کل نباشد و در نتیجه، ارتباط میان بیکاری و تورم دچار اختلال شود.

از سوی دیگر، تحریم‌های اقتصادی، شوک‌های ارزی و بی‌ثباتی در سیاست‌های مالی و پولی نیز نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌دهی به منحنی فیلیپس در ایران دارند. تجربه نشان داده است که در برخی دوره‌های رونق اقتصادی، کاهش نسبی بیکاری همزمان با افزایش شدید تورم اتفاق افتاده است؛ پدیده‌ای که گاه به شکل رکود تورمی نیز بروز یافته است. این واقعیت باعث شده است که اقتصاددانان ایرانی تاکید کنند منحنی فیلیپس در ایران نه یک رابطه پایدار، بلکه بیشتر انعکاسی از شوک‌های بیرونی و تصمیمات سیاستی کوتاه‌مدت است. با وجود این، تحلیل دقیق منحنی فیلیپس همچنان برای سیاست‌گذاران اهمیت دارد، زیرا درک بهتر از این رابطه می‌تواند به طراحی سیاست‌هایی کمک کند که هم کنترل تورم و هم کاهش بیکاری را به صورت همزمان هدف قرار دهند.

جمع‌بندی

منحنی فیلیپس اقتصاد کلان یکی از مهم‌ترین ابزارهای تحلیلی برای بررسی رابطه میان تورم و بیکاری است. اگرچه تجربه رکود تورمی در دهه ۱۹۷۰ و نقدهای اقتصاددانانی چون فریدمن و فلپس اعتبار اولیه این منحنی را کاهش داد، اما همچنان تحلیل منحنی فیلیپس برای سیاست‌گذاران اهمیت دارد. منحنی فیلیپس در کوتاه مدت مبادله‌ای میان بیکاری و تورم را نشان می‌دهد، در حالی که در بلندمدت این رابطه از بین می‌رود یا بسیار ضعیف می‌شود. بررسی منحنی فیلیپس در ایران نیز ثابت کرده است که شرایط ساختاری اقتصاد می‌تواند شکل و شیب این منحنی را تغییر دهد. درک دقیق این مفهوم به سیاست‌گذاران و سرمایه‌گذاران کمک می‌کند تا تصمیم‌های آگاهانه‌تری اتخاذ کنند.


سوالات متداول

منحنی فیلیپس چیست؟

منحنی فیلیپس رابطه معکوس بین نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان می‌دهد و بیان می‌کند که کاهش بیکاری معمولا با افزایش تورم همراه است.

چه کسی برای اولین‌بار منحنی فیلیپس را مطرح کرد؟

این مفهوم در سال ۱۹۵۸ توسط ا.دابلیو. فیلیپس اقتصاددان نیوزیلندی در مدرسه اقتصاد لندن معرفی شد.

تفاوت منحنی فیلیپس کوتاه‌مدت و بلندمدت چیست؟

در کوتاه‌مدت رابطه معکوس بین تورم و بیکاری برقرار است، اما در بلندمدت به دلیل تعدیل انتظارات تورمی، این رابطه از بین رفته و منحنی فیلیپس عمودی می‌شود.

نقش انتظارات تورمی در منحنی فیلیپس چیست؟

انتظارات تورمی تعیین می‌کند که آیا سیاست‌های اقتصادی می‌توانند در کوتاه‌مدت بر بیکاری اثرگذار باشند. در بلندمدت، انتظارات تعدیل شده و بیکاری به سطح طبیعی خود بازمی‌گردد.

امتیاز خود را ثبت کنید
نمایش بیشتر

هانا پاکمند

علاقه به علم اقتصاد، من را به سمت یادگیری و کسب مهارت در زمینه تحلیل مالی و اقتصادی بازارها سوق داد. در این بین با کسب مهارت‌های مرتبط با تحلیل شرکت‌ها و به طور کلی بازارهای مالی سعی بر ایجاد محتوای تحلیلی با کیفیت دارم.

مقاله‌های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا