رکود بزرگ (Great Depression) چیست؟ علل، پیامدها، و میراث آن

رکود بزرگ (The Great Depression) عمیقترین و طولانیترین بحران اقتصادی در تاریخ مدرن محسوب میشود که از سال ۱۹۲۹ در ایالات متحده آمریکا شروع و به سرعت به یک پدیده جهانی تبدیل شد و تا حدود یک دهه ادامه یافت. ویژگیهای اصلی آن شامل سقوط فاجعهبار بازار سهام، ورشکستگی هزاران بانک، کاهش شدید تولید صنعتی و نرخ بیکاری بیسابقه در کشورها بود که اقتصاد جهانی را در آستانه فروپاشی کامل قرار داد.
این رویداد، با یک بحران مالی (Financial Crisis) آغاز شد، به یک رکود اقتصادی عمیق (Depression) تکامل یافت و در نهایت ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کشورها را تا مرز فروپاشی (Collapse) پیش برد. پیامدهای رکود بزرگ، مسیر تاریخ قرن بیستم را تغییر داد و به شکلگیری نگرشی نوین نسبت به نقش دولت در اقتصاد و رفاه شهروندان منجر شد. این مقاله به صورت جامع، ابتدا ماهیت چندبعدی و مراحل شکلگیری رکود بزرگ را تحلیل کرده و سپس به بررسی ریشهها، پیامدها و میراث ماندگار این بحران تاریخی میپردازد تا درک روشنی از ابعاد مختلف آن ارائه دهد.
نحوه شکلگیری رکود بزرگ
نقطه شروع و جرقه اصلی رکود بزرگ، بحرانی حاد در نظام مالی آمریکا بود. این بحران مالی (Financial Crisis) با سقوط بازار سهام وال استریت در سال ۱۹۲۹ آغاز شد و با هجوم مردم به بانکها و ورشکستگی گسترده آنها ادامه یافت. از بین رفتن ثروت در بازار بورس و فروپاشی کامل اعتماد به سیستم بانکی، شریانهای حیاتی اقتصاد یعنی اعتبار و سرمایه را قطع کرد و زمینه را برای سرایت بحران به تمام بخشهای دیگر فراهم کرد.
شوک ناشی از بحران مالی به سرعت به اقتصاد واقعی، یعنی بخش تولید و اشتغال، منتقل شد. این بُعد از رکود بزرگ، همان چیزی است که از آن به عنوان «رکود عمیق» یا Depression یاد میشود. مشخصه اصلی آن، سقوط شدید و طولانیمدت شاخصهای کلان اقتصادی بود. در علم اقتصاد، Depression یک رکود اقتصادی (Economic Recession) بسیار شدید اطلاق میشود که با کاهش بیش از ۱۰ درصدی تولید ناخالص داخلی (GDP) و نرخ بیکاری بسیار بالا (بیش از ۲۰٪) برای چندین سال همراه است. رکود بزرگ با کاهش حدود ۳۰ درصدی GDP آمریکا و رسیدن نرخ بیکاری به ۲۵ درصد، یک نمونه کلاسیک از Depression محسوب میشود.
علل ایجاد رکود بزرگ
وقوع رکود بزرگ نتیجه یک عامل واحد نبود، بلکه برآیند مجموعهای از ضعفهای ساختاری، سیاستهای اشتباه و حوادث زنجیروار بود که اقتصاد جهانی را در آستانه فروپاشی قرار داد. این عوامل مانند قطعات یک دومینو، یکی پس از دیگری سقوط کردند و فاجعهای را رقم زدند که دامنه آن بسیار فراتر از پیشبینیها بود.
سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹
نقطه آغازین و نمادین رکود بزرگ، سقوط بازار بورس نیویورک (بازار سهام وال استریت) در اکتبر ۱۹۲۹ است. این رویداد که در روز ۲۹ اکتبر با عنوان سهشنبه سیاه (Black Tuesday) به اوج خود رسید، پایانی بر رونق اقتصادی خوشبینانه دهه ۱۹۲۰، معروف به دهه خروشان (Roaring Twenties)، بود. در این دهه، سرمایهگذاری در بورس به یک اقدام همگانی تبدیل شده بود و بسیاری از افراد، حتی با استقراض پول، وارد بازار سهام میشدند. این حجم از تقاضا، یک حباب قیمتی بزرگ ایجاد کرده بود که در آن ارزش سهام شرکتها بسیار فراتر از ارزش واقعی و سودآوری آنها بود.
با ظهور اولین نشانههای ضعف اقتصادی، سرمایهگذاران دچار وحشت شدند و برای فروش سهام خود هجوم آوردند. فشار عظیم ناشی از فروش ناگهانی، باعث سقوط شدید قیمتها شد و در عرض چند هفته، میلیاردها دلار از ثروت سرمایهگذاران را نابود کرد و باعث ورشکستگی بسیاری از شرکتها شد. اگرچه سقوط بازار سهام تنها علت ایجاد رکود بزرگ نبود، اما به عنوان یک کاتالیزور قدرتمند عمل کرد؛ این رویداد اعتماد مصرفکنندگان و کسبوکارها را به کلی از بین برد، قدرت خرید را کاهش داد و اولین مرحله از زنجیره بحران بانکی را فعال کرد.
بحران نظام بانکی
پس از سقوط بازار سهام، بحران به سرعت به نظام بانکی سرایت کرد. بسیاری از بانکها بخش قابل توجهی از داراییهای خود را در بازار سهام سرمایهگذاری کرده بودند یا به سرمایهگذارانی وام داده بودند که از سهام به عنوان وثیقه استفاده میکردند. با سقوط ارزش سهام، این وامها غیر قابل بازپرداخت شدند و بانکها با زیانهای هنگفتی مواجه شدند.
در این میان، مردم که پسانداز زندگی خود را در خطر میدیدند، برای برداشت سپردههایشان به بانکها هجوم بردند. این پدیده که هجوم بانکی (Bank Run) نامیده میشود، باعث شد حتی بانکهای نسبتا سالم نیز به دلیل کمبود نقدینگی، توانایی بازپرداخت سپردهها را از دست بدهند و اعلام ورشکستگی کنند. بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳، بیش از ۹,۰۰۰ بانک در آمریکا ورشکست شدند. این فروپاشی نظام بانکی دو پیامد فاجعهبار داشت:
۱. از بین رفتن پسانداز میلیونها خانواده آمریکایی.
۲. توقف کامل جریان اعتبار و وامدهی به کسبوکارها و مصرفکنندگان که به مثابه قطع شدن شریان حیاتی اقتصاد بود.
سیاست پولی انقباضی فدرال رزرو
در مواجهه با بحران، فدرال رزرو (Federal Reserve)، بانک مرکزی ایالات متحده، مجموعهای از تصمیمات اشتباه اتخاذ کرد که باعث عمیقتر شدن بحران شد. به جای تزریق نقدینگی به سیستم بانکی برای جلوگیری از ورشکستگیها، فدرال رزرو سیاست پولی انقباضی در پیش گرفت. این نهاد با بالا بردن نرخ بهره جهت حفظ ارزش دلار و جلوگیری از خروج طلا از کشور، عملا هزینه استقراض را افزایش داد و دسترسی به پول را برای کسبوکارها و بانکهای بحرانزده دشوارتر کرد. این سیاست به کاهش حجم پول در گردش منجر شد و رکود را وارد مارپیچ تورم منفی (Deflation) کرد که در آن کاهش مداوم قیمتها، کسبوکارها را از تولید و سرمایهگذاری باز میداشت.
قانون تعرفه اسموت هاولی و جنگ تجاری
در تلاشی اشتباه برای حمایت از صنایع داخلی آمریکا، کنگره در سال ۱۹۳۰ قانون تعرفه اسموت هاولی (Smoot-Hawley Tariff Act) را تصویب کرد. این قانون، تعرفههای گمرکی بر بیش از ۲۰,۰۰۰ کالای وارداتی را به شدت افزایش داد. هدف این بود که با گران کردن کالاهای خارجی، آمریکاییها را به خرید محصولات داخلی تشویق کنند.
اما این اقدام نتیجه معکوس داد. کشورهای دیگر به سرعت دست به اقدامات تلافیجویانه زدند و تعرفههای سنگینی بر کالاهای آمریکایی وضع کردند. نتیجه این سیاست، آغاز یک جنگ تجاری جهانی تمامعیار بود که به فروپاشی تجارت بینالمللی منجر شد. بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۴، حجم تجارت جهانی حدود ۶۵ درصد کاهش یافت. این امر نه تنها به صنایع صادراتمحور آمریکا ضربه زد، بلکه بحران اقتصادی را به تمام نقاط جهان گسترش داد و رکود بزرگ را به یک پدیده جهانی تبدیل کرد.
نظام استاندارد طلا
در آن زمان، بسیاری از کشورهای جهان از نظام استاندارد طلا (Gold Standard) پیروی میکردند. بر اساس این نظام، ارزش پول هر کشور به مقدار مشخصی از طلا وابسته بود و دولتها موظف بودند در صورت تقاضا، پول رایج خود را با طلا معاوضه کنند. این سیستم اگرچه ثبات نرخ ارز را تضمین میکرد، اما انعطافپذیری سیاستهای پولی دولتها را به شدت محدود مینمود.
در شرایط بحران، دولتها نمیتوانستند برای تحریک اقتصاد، حجم پول را افزایش دهند، زیرا این کار مستلزم داشتن ذخایر طلای بیشتر بود. پایبندی به استاندارد طلا، کشورها را مجبور میکرد تا برای جلوگیری از خروج طلا، نرخ بهره را بالا نگه دارند؛ سیاستی که رکود را تشدید میکرد. کشورهایی که زودتر از استاندارد طلا خارج شدند، مانند بریتانیا در سال ۱۹۳۱، توانستند سریعتر از بحران خارج شوند.
توزیع نابرابر ثروت و مصرف ناکافی
ریشههای این بحران را میتوان در ساختار اقتصادی دهه ۱۹۲۰ نیز جستجو کرد. در این دهه، با وجود رشد اقتصادی چشمگیر، ثروت به طور بسیار نابرابری توزیع شده بود. بخش کوچکی از جمعیت، سهم بسیار بزرگی از درآمد ملی را در اختیار داشت، در حالی که دستمزد کارگران با سرعت بسیار کمتری نسبت به بهرهوری و سود شرکتها افزایش مییافت. این شکاف طبقاتی باعث شد که قدرت خرید توده مردم برای جذب تولیدات انبوه کارخانهها کافی نباشد. در واقع، اقتصاد بر پایه مصرف اقشار ثروتمند و سرمایهگذاریهای سفتهبازانه استوار بود که با اولین شوک اقتصادی، این پایههای سست فرو ریختند.
پیامدهای رکود بزرگ
آثار و پیامدهای رکود بزرگ بسیار فراتر از آمارهای اقتصادی بود و تمامی جنبههای زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جوامع را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار داد. این دوره، زخمهای عمیقی بر پیکره جوامع بشری به جای گذاشت که برخی از آنها تا دههها بعد نیز باقی ماند.
تاثیرات اقتصادی
پیامدهای اقتصادی رکود بزرگ فاجعهبار بود. این رکود که با یک بحران مالی بیسابقه آغاز شد، به عمیقترین رکود اقتصادی قرن بیستم تبدیل شد.
- بیکاری بیسابقه: نرخ بیکاری به ارقام نجومی رسید. در ایالات متحده، در اوج بحران در سال ۱۹۳۳، نرخ بیکاری به حدود ۲۵ درصد رسید؛ این بدان معنا بود که از هر چهار نفر نیروی کار، یک نفر بیکار بود. در سایر کشورهای صنعتی نیز وضعیت مشابهی حاکم بود.
- سقوط تولید ناخالص داخلی (GDP): تولید اقتصادی کشورها به شدت کاهش یافت. تولید ناخالص داخلی آمریکا بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ نزدیک به ۳۰ درصد کاهش پیدا کرد. تولید صنعتی نیز تقریبا نصف شد.
- تورم منفی (Deflation): برخلاف بحرانهای اقتصادی امروزی که اغلب با نرخ تورم مثبت همراه هستند، رکود بزرگ اقتصادی با پدیده تورم منفی همراه شد. کاهش مداوم قیمتها باعث میشد مصرفکنندگان خریدهای خود را به امید ارزانتر شدن به تعویق بیندازند و کسبوکارها نیز انگیزهای برای تولید و سرمایهگذاری نداشته باشند، زیرا ارزش محصولاتشان روزبهروز کمتر میشد.
- ورشکستگی کسبوکارها و مزارع: دهها هزار کسبوکار نتوانستند در مقابل کاهش تقاضا و کمبود اعتبار مقاومت کنند و ورشکست شدند. کشاورزان نیز به دلیل سقوط شدید قیمت محصولات کشاورزی و خشکسالیهای همزمان، در وضعیت بسیار بدی قرار گرفتند و بسیاری از آنها مزارع خود را از دست دادند.
تاثیرات اجتماعی و زیستمحیطی
ابعاد انسانی فاجعه به مراتب تکاندهندهتر از آمارهای اقتصادی آن بود و میلیونها نفر در سراسر جهان با فقر، گرسنگی و بیخانمانی دستوپنجه نرم میکردند.
پدیده هوورویلها و صفهای نان
با از دست دادن شغل و ناتوانی در پرداخت اجارهبها، بسیاری از خانوادهها بیخانمان شدند. این افراد در حاشیه شهرها با استفاده از مواد دورریختنی مانند تخته، ورقهای فلزی و کارتن، برای خود سرپناههای موقتی میساختند. این حلبیآبادها که در اعتراض به سیاستهای رئیسجمهور وقت، هربرت هوور، هووِرویل (Hooverville) نامیده میشدند، به نمادی از فقر و استیصال آن دوران تبدیل شدند. همزمان، صفهای طولانی مردم برای دریافت یک وعده غذای رایگان از آشپزخانههای خیریه، که به «Breadlines» (صفهای نان) معروف بودند، به منظرهای روزمره در شهرها تبدیل شده بود.
بحران کشاورزی و طوفانهای گرد و غبار
وضعیت در مناطق روستایی، به ویژه در دشتهای بزرگ آمریکا، با وقوع یک فاجعه زیستمحیطی همزمان، وخیمتر شد. سالها کشاورزی غیراصولی و خشکسالی شدید، منجر به فرسایش خاک در مقیاس وسیع شد. این پدیده باعث به راه افتادن طوفانهای عظیم گرد و غبار شد که به «Dust Bowl» (کاسه گرد و غبار) شهرت یافتند. این طوفانها مزارع را نابود، خانهها را ویران و زندگی را برای صدها هزار کشاورز غیرممکن کردند. در نتیجه، موج عظیمی از مهاجرت داخلی شکل گرفت و کشاورزان بیکار و خانوادههایشان، دارایی اندک خود را برداشته و برای یافتن کار به سمت ایالتهای غربی مانند کالیفرنیا حرکت کردند. این مهاجرت دردناک، دستمایه خلق شاهکار ادبی جان اشتاینبک، یعنی رمان خوشههای خشم (The Grapes of Wrath)، شد.
تاثیرات سیاسی
رکود بزرگ چشمانداز سیاسی جهان را به کلی دگرگون کرد. ناتوانی دولتهای دموکراتیک در حل این بحران اقتصادی، باعث بیاعتمادی مردم به نظامهای لیبرال دموکراسی شد و زمینه را برای ظهور و قدرت گرفتن ایدئولوژیهای افراطی فراهم آورد.
- در اروپا: در اروپا و به ویژه آلمان، بحران اقتصادی و بیکاری گسترده، به بستر مناسبی برای تبلیغات احزاب اقتدارگرا تبدیل شد. در این حین، آدولف هیتلر با وعده احیای اقتصاد و بازگرداندن غرور ملی، توانست حمایت تودههای ناامید را جلب کند و در سال ۱۹۳۳ به قدرت برسد.
- در ایالات متحده: بحران منجر به یک تغییر پارادایم در نقش دولت شد. شکست سیاستهای اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد، زمینه را برای انتخاب فرانکلین دلانو روزولت و اجرای برنامه گسترده مداخلهجویانه او موسوم به نیو دیل (New Deal) فراهم کرد. این برنامه، سرآغاز عصر جدیدی بود که در آن، دولت مسئولیت رفاه اجتماعی و مدیریت اقتصاد کلان را بر عهده گرفت.
واکنش دولتهای وقت آمریکا به رکود بزرگ
واکنش دولتها به رکود بزرگ در ابتدا با سردرگمی، انفعال و پایبندی به باورهای اقتصادی سنتی همراه بود. اما با عمیقتر شدن بحران، ضرورت اتخاذ رویکردهای جدید و مداخلهگرایانه آشکار شد. این تحول به ویژه در ایالات متحده، با روی کار آمدن فرانکلین روزولت، کاملا مشهود بود.
سیاستهای دولت هربرت هوور
هربرت هوور که در زمان آغاز بحران رئیسجمهور آمریکا بود، به فلسفه اقتصاد بازار آزاد و عدم مداخله دولت (Laissez-faire) باور داشت. او معتقد بود که اقتصاد به طور طبیعی خود را اصلاح خواهد کرد و مداخله دولت تنها اوضاع را بدتر میکند. دولت او در ابتدا اقدامات محدودی انجام داد و بیشتر بر تشویق کسبوکارها به همکاری داوطلبانه برای حفظ اشتغال و دستمزدها تمرکز کرد.
با این حال، با وخیمتر شدن اوضاع، هوور مجبور به انجام برخی اقدامات مداخلهجویانه مانند تاسیس شرکت مالی بازسازی (Reconstruction Finance Corporation – RFC) برای وام دادن به بانکها و کسبوکارهای بزرگ شد. اما این اقدامات بسیار محدود و دیرهنگام بودند و نتوانستند جلوی سقوط آزاد اقتصاد را بگیرند. سیاستهای او، از جمله امضای قانون تعرفه اسموت هاولی، در عمل به تعمیق بحران کمک کرد و نام او را در افکار عمومی با شکست و بیکفایتی گره زد.
برنامه نیو دیل روزولت
در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۳۲، فرانکلین دلانو روزولت با وعده یک معامله جدید (New Deal) برای مردم آمریکا، با اکثریتی قاطع به پیروزی رسید. نیو دیل مجموعهای از برنامهها، اصلاحات اقتصادی و قوانین بود که روزولت برای مقابله با رکود بزرگ طراحی کرده بود که در نهایت به اجرا گذاشته شدند. این برنامه، نشاندهنده یک گسست کامل از سیاستهای گذشته و آغازگر عصر مداخله دولت در اقتصاد بود.
اهداف اصلی نیو دیل
برنامههای نیو دیل بر سه هدف اصلی متمرکز بودند که به «سه R» معروف هستند:
- امداد (Relief): ارائه کمکهای فوری به میلیونها بیکار و فقیر؛ این شامل توزیع پول نقد، غذا و ایجاد مشاغل موقت بود.
- بهبود (Recovery): تلاش برای احیای اقتصاد از طریق برنامههای عمرانی گسترده و تحریک تقاضا.
- اصلاح (Reform): ایجاد اصلاحات ساختاری در نظام مالی و اقتصادی برای جلوگیری از تکرار بحرانهای مشابه در آینده.
مهمترین برنامههای نیو دیل
دولت روزولت دهها برنامه مختلف را در چارچوب نیو دیل به اجرا گذاشت که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از:
- تاسیس شرکت بیمه سپرده فدرال (FDIC): این نهاد برای بازگرداندن اعتماد به نظام بانکی تاسیس شد و سپردههای مردم در بانکها را تا سقف معینی بیمه میکرد. این اقدام به هجوم بانکی پایان داد.
- سپاه حفاظت غیرنظامی (CCC): این برنامه برای میلیونها مرد جوان بیکار، شغل ایجاد کرد. آنها در پروژههای مرتبط با منابع طبیعی مانند درختکاری، ساخت پارک و مبارزه با فرسایش خاک به کار گرفته میشدند.
- سازمان پیشرفت کارها (WPA): این سازمان که بعد از مدتی به «سازمان پروژههای کاری» تغییر نام پیدا کرد، بزرگترین کارفرمای دوران نیو دیل بود و میلیونها نفر را در پروژههای عمرانی مانند ساخت جاده، پل، فرودگاه، مدرسه و بیمارستان استخدام کرد. این پروژهها نه تنها باعث ایجاد اشتغال گسترده شدند، بلکه زیرساختهای آمریکا را نیز مدرن کردند.
- قانون تامین اجتماعی (Social Security Act): این قانون که در سال ۱۹۳۵ تصویب شد، یکی از ماندگارترین میراث نیو دیل است. این قانون، یک سیستم ملی برای پرداخت مستمری بازنشستگی، بیمه بیکاری و کمک به خانوادههای ناتوان و نیازمند ایجاد کرد.
پایان رکود بزرگ چگونه رقم خورد؟
پایان رکود بزرگ یک فرایند تدریجی بود و در مورد عامل اصلی پایاندهنده به آن، بین اقتصاددانان و مورخان اختلاف نظر وجود دارد. در حالی که برنامههای نیو دیل به کاهش رنجهای انسانی و بهبود نسبی اقتصاد کمک کرد، اما به تنهایی نتوانست به بحران خاتمه دهد. بسیاری از صاحبنظران، عامل تعیینکننده نهایی را رویدادی کاملا متفاوت، یعنی جنگ جهانی دوم، میدانند.
نقش جنگ جهانی دوم
با آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا در سال ۱۹۳۹ و به ویژه پس از حمله به پرل هاربر و ورود مستقیم آمریکا به جنگ در انتهای سال ۱۹۴۱، اقتصاد این کشور به طور کامل در خدمت ماشین جنگی قرار گرفت. دولت میلیاردها دلار برای تولید هواپیما، تانک، کشتی و سایر تجهیزات نظامی هزینه کرد. کارخانهها با ظرفیت کامل شروع به کار کردند و میلیونها نفر، از جمله زنان که برای اولین بار به صورت گسترده وارد مشاغل صنعتی شده بودند، به استخدام درآمدند.
این بسیج اقتصادی گسترده، تقاضای کل را به شدت افزایش داد و نرخ بیکاری که در سال ۱۹۳۸ هنوز حدود ۱۹ درصد بود، تا سال ۱۹۴۴ به تنها ۱.۲ درصد کاهش پیدا کرد. در واقع، هزینههای عظیم دولتی برای جنگ، همان کاری را انجام داد که نظریههای اقتصادی جدید پیشنهاد میکردند، اما در مقیاسی بسیار بزرگتر از آنچه نیو دیل انجام داده بود. به همین دلیل، بسیاری معتقدند که جنگ جهانی دوم، و نه نیو دیل، عامل اصلی پایان دادن به رکود بزرگ بود. ازاینرو، بسیاری از مورخان، ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۱ را نقطه پایان رکود بزرگ میدانند.
نقش نیو دیل
بحث در مورد اثربخشی نیو دیل همچنان ادامه دارد. منتقدان، به ویژه از طیف اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد، معتقدند که برخی از سیاستهای نیو دیل، مانند افزایش مالیاتها و قوانین کارگری، با ایجاد نااطمینانی برای کسبوکارها، روند بهبود طبیعی اقتصاد را کند کردند.
از سوی دیگر، حامیان نیو دیل استدلال میکنند که برنامههای نیو دیل نه تنها از فروپاشی اقتصادی و اجتماعی کامل آمریکا جلوگیری کردند، بلکه با ایجاد اصلاحات ساختاری مهم مانند بیمه سپردهها و تامین اجتماعی، پایههای یک اقتصاد باثباتتر و عادلانهتر را بنا نهادند. به باور آنها، نیو دیل توانست امید را به جامعه بازگرداند و نظام سرمایهداری را از خودش نجات دهد. حقیقت احتمالا جایی در میان این دو دیدگاه قرار دارد: نیو دیل در امدادرسانی و اصلاحات موفق بود، اما بهبود کامل اقتصادی به محرک بسیار بزرگتری یعنی مخارج ناشی از جنگ جهانی دوم نیاز داشت.
میراث رکود بزرگ و درسهای آن برای امروز
رکود بزرگ، یک نقطه عطف تعیینکننده محسوب میشود که درسهای عمیق و ماندگاری برای سیاستگذاران، اقتصاددانان و شهروندان امروزی به جای گذاشته است. این بحران، نگرش جهانی به علم اقتصاد و نقش دولت در اقتصاد را برای همیشه تغییر داد.
ظهور کینزگرایی
تا پیش از رکود بزرگ، نظریه اقتصادی کلاسیک بر این باور بود که بازارها به طور خودکار به تعادل میرسند و دولت نباید در اقتصاد مداخله کند. اما ناتوانی بازارها در اصلاح خود در طول دهه ۱۹۳۰، این نظریه را به چالش کشید. در این میان، اقتصاددان بریتانیایی، جان مینارد کینز (John Maynard Keynes)، نظریه انقلابی خود را ارائه داد.
کینز استدلال کرد که در دوران رکود، به دلیل کمبود تقاضای کل، اقتصاد میتواند برای مدتی طولانی در وضعیت بیکاری بالا باقی بماند. او پیشنهاد کرد که دولت باید فعالانه مداخله کند و از طریق سیاستهای مالی انبساطی (Expansionary Fiscal Policy)، یعنی افزایش هزینههای دولتی یا کاهش مالیاتها، تقاضا را تحریک کرده و اقتصاد را از رکود خارج کند. ایدههای کینز که در کتاب مهم او «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» تشریح شده است، به پارادایم غالب در اقتصاد کلان برای چندین دهه پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شد.
تغییر دائمی نقش دولت در اقتصاد
مهمترین میراث رکود بزرگ، تغییر دائمی در انتظارات مردم از دولت بود. پس از این بحران، پذیرفته شد که دولت مسئولیت دارد تا از شهروندان خود در برابر نوسانات شدید اقتصادی محافظت کند و یک دولت رفاه (Welfare State) حداقلی را فراهم آورد. برنامههایی مانند تامین اجتماعی، بیمه بیکاری و کمکهای دولتی به نیازمندان، که پیش از رکود ایدههایی رادیکال محسوب میشدند، به بخشی جداییناپذیر از ساختار اجتماعی-اقتصادی کشورهای توسعهیافته تبدیل شدند.
ایجاد نهادهای نظارتی و حمایتی مدرن
برای جلوگیری از تکرار بحران مالی، اصلاحات گستردهای در نظام بانکی و مالی صورت گرفت. تاسیس نهادهایی مانند کمیسیون بورس و اوراق بهادار (SEC) برای نظارت بر بازارهای مالی و شرکت بیمه سپرده فدرال (FDIC) برای حفاظت از سپردههای بانکی، با هدف ایجاد شفافیت و ثبات در سیستم مالی انجام شد. این نهادها و قوانین مشابه، چارچوب نظارتی اقتصاد مدرن را تشکیل میدهند که در بحرانهای بعدی، مانند بحران مالی ۲۰۰۸، نقش مهمی در جلوگیری از فروپاشی کامل سیستم ایفا کردند.
جمعبندی
رکود بزرگ نه فقط یک فصل تاریک در تاریخ اقتصادی آمریکا، بلکه یک بحران تمامعیار جهانی بود که نشان داد چگونه سفتهبازی مالی در یک اقتصاد بزرگ، در ترکیب با سیاستهای تجاری مخرب مانند تعرفههای گمرکی (و سایر عوامل)، میتواند به سرعت تمام جهان را گرفتار کند و اقتصاد بینالملل را به زانو درآورد.
پیامدهای این بحران در هر گوشه از جهان متفاوت اما در ذات ویرانگر بود. در حالی که در آمریکا به «نیو دیل» و تغییر نقش دولت منجر شد، در اروپا همین بحران اقتصادی به بیاعتمادی گسترده به دموکراسی دامن زد و بستری برای ظهور ایدئولوژیهای افراطی فراهم آورد. اگرچه نیو دیل توانست امید را بازگرداند و از فروپاشی اقتصادی و اجتماعی کامل جلوگیری کند، اما این بسیج اقتصادی عظیم ناشی از جنگ بود که به رکود بزرگ در آمریکا خاتمه داد. میراث اصلی و ماندگار رکود بزرگ، تغییر پارادایم جهانی در نگرش به نقش دولت و اقتصاد بود. ظهور اقتصاد کینزی و شکلگیری «دولتهای رفاه» در بسیاری از کشورها، پاسخی مستقیم به ناتوانی بازارهای آزاد در اصلاح خود بود.